بی ثمر..

ساخت وبلاگ

چه بازی هایی داری چرخ گردون... بی ثمر.....
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1403 ساعت: 18:26

سالی که هنوز نیامده برای انهایی که هیچ اشتیاقی به زندگی ندارند رنگش بی رنگی محض است و دلش سنگین.. بی ثمر.....
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 30 بهمن 1402 ساعت: 14:47

درد میکند.. جای امن بودنم درد می کند.. این بار قدرت ضربه ها سنگین تر از تاب و توان منند.. بی ثمر.....
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1402 ساعت: 0:00

به نیمه ی اول ،اولین ماه ازفصل بهار رسیده ایم ...

دعای سال تحویلم این بود که امیدوارم پدرمادرم، امسال هم برایم ،در کنارم بمانند.

این حجم از ترس و فشار را هیچ وقت تجربه نکرده بودم.. در دوره ی میانسالی ام.. میانسالی پر از تنش و استرس..

کاش بهار همش بوی نارنگی بدهد شاید کمی دلم خوش شود. دلم خوش میشود؟ نمیدانم...

بی ثمر.....
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 10:56

شاید از کمی قبل تر از شروع تابستان ، یک مرتبه همه چیز آوارشد. آنقدر ترسیده بودم که با شنیدن خبرش نفسم بالا نمی آمد و اشکم درخانه به هق هق تبدیل شده بود .دردغریبی رو تجربه کردم.دردی آمیخته با ترس از دست دادن عزیزترین آدم زندگی ام. امن ترین آدم زندگیم. انگار خواب میدیدم. فشار روی قلبم زیاد شده بود.یک مرتبه روی زمین نشستم و اشک همچنان بی محابا از صورتم به زمین میریخت.. صورتم از اشک می سوخت اما بند نمی آمد.. این درد رو هرگز تجربه نکرده بودم..حتی وقتی بابا بزرگ رفت.. حتی وقتی مادر بزرگ رفت...احساس می کردم استخوان هایم می شکند صدایش را می شنیدم. هی با خودم میگفتم الهی من پیش مرگت بشم .. فکر میکنم پنج شش ساعت تمام گریه می کردم بدون اینکه کنترلی برای بند آوردنش داشته باشم..یک جا به ذهنم رسید چاره ای جز قوی بودن ندارم. اگر من قوی نباشم،حواسم نباشد و تاب نیاورم چه کسی می تواند این مسیر را طی کند؟اصلا چه کسی هست؟ مدت هاست همه ی ما در تنهایی هایمان خورده شده ایم.. از همان روز با خودم عهدبستم که قوی تر از قبل باشم.. راه سخت است و دل بی تاب.. اما باید تلاش کرد تا نتیجه بدهد .. روزهای سختی را تاالان گذرانده ام،سخت است تنها باشی و تمام بارها و کارها را به دوش بکشی اما دل خوشم.دل خوشم که تا آخرین لحظاتی که توان دارم و نیروی بدنی و جسمی و روحی ام یاری ام می کند تلاشم را میکنم. میدانم عشق من به او و عشق او به من کمک حالمان است. الهی که پروردگار مهربانی ها ،عزیزانمان را از بیماری و بلاومصیبت دور نگه دارد و همیشه حافظشان باشد.. بی ثمر.....ادامه مطلب
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 13:10

این روزهایی که گذشت ششمین دوره ی شیمی درمانی را تمام کردیم و وارد پروسه ی چک مجدد می شویم. روزهای سختی رو گذروندیم و به قول خودش چون میگذرد ..؟!!! غم نیست؟ ! اما غم هست.. غم هست که ببینی زیر باردرد خم می شود،زیر بارغصه اش خم می شوی..وقتی در دنیای تنهایی ایت گیر می افتی و می شوی تنها کسی که هست ، یک تنه و تنها باید همه ی بارها را به دوش بکشی و آخر سر هم لبخند بزنی که کار جهان همه زیبا و نکوست .. اما یک روزهایی روحیه هایتان می رود و سمت آسمان و از شما دور می شود و در ابری ترین خاکستری دنیایتان محصور می شوید و یک روز دیگر وقتی یک قاشق غذا میخورد انگار کل دنیا را در سینی طلا به تو میدهند و هی با یاد آوری اش لبخند می زنی.آخ که از آدمیزاد عجیب تر خود آدمیزاد هست. گاهی وقت ها احساس میکردم همین لحظه قرار است از حجم غصه ام بمیرم و تمام شوم و دود شوم و هیچ چیز حتی خاکسترمم نماند.. اما بعد که با جان کندن گذر میکردم میگفتم این هم گذشت... فلسفه ی عجیبی دارد این زندگی.. درد مداوم و پیوسته.. گاهی آرام و بی صدا گاهی جوری به قلب میزند که جز خون و تنگی نفس هیچ ندارد..راست میگویند،سرطان درد دارد،هزینه دارد.. غم دارد.. آخ غم عجیبی دارد.. پ.ن :کاش روزی بیاید که با خوردن یک قرص تمام بیماران سرطانی لبخند روی لبهایشان بنشیند و درد از تنشان دور باشد.. بی ثمر.....ادامه مطلب
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 87 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 13:10

بار آخر که برای مشاوره پیش دکتر رفتم و خیلی جدی ازش پرسیدم چقدر برای درکنارعزیزِ جانم بودن زمان دارم و او هم با جدیت هرآنچه که بود به من گفت.ازآن روز زمان زیادی نگذشته اما هرروز که چشمانم را باز میکنم و صدای نفس هایش را می شنوم انگار دنیادوباره از نو متولد می شود برایم.آنقدر می ترسم که ترجیح میدهم به ترسیدن و هراس های بعداز آن فکر نکنم.آنقدر از دنیای بدون او میترسم که میخواهم فقط در همین لحظه و درهمین حال در کنارش زندگی کنم و نفس بکشم و ببوسمش و شاد باشم.می ترسم با تمام وجودم هراسش هرروز در دلم آشوب به پامیکندولی ترسیدن من هیچ چیزی را عوض نمی کند. کاش یک چوب جادویی داشتم که تنها یک آرزوی مرا برآورده میکرد آنوقت دیگر هیج غمی در دلم خانه نمی کرد و شاید این روزها از بارش باران و خنده ی کودکان هم دلخوش و شاد می شدم.. چاره ای ندارم جز صبوری و قوی ماندن،هرروز باتمام سختی هایش پوست می اندازم و روزبعد دوباره کفش های آهنینم را به پا میکنم و دوباره از اول...پ.ن :از تمام آدم هایی که این مدت کنارم نبودند متشکرم. از اینکه آدم های واقعی زندگی ام را که تعدادشان به اندازه ی انگشتان یک دست هم نیست این روزها شناخته ام خوشحالم. همیشه گفته ام کم باشد اما اصل باشد . هر آنچه که هست.. عشق،دوست،رفیق.. بی ثمر.....ادامه مطلب
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 13:10

روزگارعجیب است نه؟ بزرگ شدن عجیب تر از آن. تمام این روزها حجم سنگینی از فکر روی ذهنم سنگینی می کند. شب و روز فکر کرده ام.به همه چیز.به همه کس.پدر و مادر و دوست و دشمن ،آشنا و غریبه، مهربان ونامهربان .. به روزهایی که گذشت.. به روزهایی که مانده.روزهایم چگونه گذشت؟ باورهایم چند بار پودر شد و از بین رفت و باز دوباره ساختمش؟بخاطر خودم بود؟ بخاطر بقا بود.. باید ادامه می دادم.. آدمیزاد توانش خیلی زیاد است.. حتی وقت هایی که خودش را به ناتوانی می زند. هجده ساله بودم که نوشتن در دنیای مجازی رو شروع کردم و حالا این روزها کم کم به چهل سالگی نزدیک می شوم. خیلی برام عجیب است ،آنقدر که همین حالا موقع نوشتنش لبخندی تمام صورتم را پر کرده است. روزهایم چگونه گذشت؟ هر چه بود، سخت و شیرین و غم انگیز و شاد.. گذشت.. و گذشت.. روزگار همیشه می گذرد.. حالا شاید بیست سال دیگر باز هم بنویسم زمانی که  چهل ساله  نشده بودم  چقدر روزگار عجیب بود.. نمی دانم..تنها چیزی که یاد گرفته ام این است که زندگی ادامه دارد.. همین بی ثمر.....ادامه مطلب
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 20:34

خواستم بخوابم نشد. مثل همیشه دم عید تند تند کارها را انجام دادم با این تفاوت که امسال پدر مادر مهمان خانه ی منند.. چند روز است همش دوندگی کرده ام ،بدو مغازه خرید کن ،خوراکی بخر.. کارهای رابانکی را انجام بده .. کارهای ماشین را انجام بده.. کارهای خانه را انجام بده.. لباس هارا خشک شویی ببر ،پدر را ببر خرید هایش را انجام بدهد ،کارهای مادر را انجام بده،کارها را جمع و جور کن و یک جوری همه را راضی نگه دار در روزهای پایانی آخر سال .حتی با همه ترسم بالای نردبان رفته ام تا پرده های شسته را آویزان کنم ، از شیشه پاک کردن نگویم که بخاطر شیشه های عجیب غریبم مجبور شدم به چندین و چند شیوه ی مختلف خم شوم تا بلکه کمی شیشه هاتمیز شود و هنوز استخوان های کتف و کمرم جا نیوفتاده اند..حالا کمتر از بیست و چهارساعت به پایان قرنی که هزاروچهارصدش می خوانند مانده است. فلسفه اش را نمی دانم که قرار است یک / یک /هزاروچهارصد و یک چه اتفاقی بیفتد.. ولی برخلاف همیشه، برایم جالب است.. شاید قرار است اتفاق های جالبی بیفتد هنوز خبر ندارم.. چه سالهای سختی رو ازسرگذرانیدم.. چقدر عزیز از دست دادیم و خاطره هایی که فقط گوشه ی دنج قلبمان جای گرفتند.. سالهای عجیب و سخت. چقدر زندگی نکردم و چقدر غصه خوردم.. چقدر بلد نبودم زندگی کنم.. چقدر همه ی ما یاد نگرفتیم زندگی کنیم.. چقدر شادی هایمان را گم کردیم در تمام این سالها.. امیدوارم امسال بیشتر از همیشه شاد باشیم،سلامت باشیم،از زندگی هایمان هر چه که هست لذت ببریم.. از لحظه لحظه اش.. هزارو چهارصد و یک.. خوش بیا در برما...  بی ثمر.....ادامه مطلب
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 87 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 20:34

قراربرفرارنبود،همیشه ازاول گفته بودیم سینه سپرمی کنیم جلوی تمام غصه های کودکی هایمان و مشت نمی شویم و آوازمیخوانیم،برای پرستوها.قراربر مشت و اشک و آه و ظلم ظالم و جورصیاد هم نبود،قرار بود شیرین قصه ها بی ثمر.....ادامه مطلب
ما را در سایت بی ثمر.. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dsasosha7 بازدید : 81 تاريخ : شنبه 13 آذر 1400 ساعت: 23:37